به افتخار همه مادرا بخونين . . .
پسری برای خواستگاری دختری رفت ولی دختر او را رد کرد
و گفت به شرطی قبول میکنم که مادرت به عروسی نیاید
ان جوان بعد از فکر بسیار پیش استادش رفت وبا خجالت گفت
در. سن یک سالگی پدرم مرد و مادرم برای اینکه خرج زندگی
مارا تامین کنه
در خانه های مردم رخت لباس میشست
حالا دختری را که خیلی دوست دارم
شرط کرده که فقط بدون حضور
مادرم
حاضر به ازدواج با من است نه فقط این بلکه گذشته مادرم نیز مرا خجالت زده کرده است به نظرتان چکار کنم؟
استاد به او گفت از تو یه تقاضا دارم به خانه ات برو و دست
مادرت را بشور
فردا به نزد من بیا و برایت میگویم چکار کنی
جوان به منزل رفت و اینکار را کرد
با حوصله دستهای مادرش را درخالی که اشک بر روی گونه هاش
سرازیر شده بود شست
زیرا اولین بار بود
که دستان مادرش را در حالی
که از شدت شستن لباسهای مردم
چروک شده و. تماما تاول زده و. ترک برداشته
بود را می دید
طوری که وقتی اب را روی دستانش میریخت
از درد به لرزه میفتاد
پس از شستن دستان مادرش
نتوانست تا فردا صبر. کند و همان موقع
به استادش زنگ زد و گفت
ممنونم که راه درست را برایم نشان دادی
من مادرم را به امروزم نمیفروشم
چون او زندگی اش را برای اینده من تباه کرد
کسیکه دیروزش را بخاطر شما فدا کرد او را بخاطر امروزتان
نفروشید…..