باز هم جمعه ای رفت و باز هم انتظاری دیگر ،
15 آبان 1394 توسط حسيني
مولای من تا کی به امید ظهورت صبحی را به شام وروزی را به هفته وهفته ای را به ماه وماهی را به سال برسانم ودیگر اما شاید تمام شوم و لذت ظهورت را تجربه نکنم هر چند که می دانم ظهورت بهانه ایست برای از بین رفتن حجاب من وتو وگرنه کی پنهان بوده ای که حالا حضور پیدا کنی.
آقای من ومولای من دستم را بگیر که با نیروی تو روحم از کالبد جسمم بیرون بیاید و به سوی تو با حرص و طمع به پرواز در آید.وتو را با تمام روانم احساس کنم ومرا در این وادی پر از هول وهراس رهایم نکن هر چند که می دانم دستم را با مهربانی تمام گرفته ای .ای پیدای پنهان