فقط بيا....همين
فقط بيا . . .همين .
دلم تنگ است یامهدی کجاماندی؟
بگوامشب نمازت راکجاخواندی؟
کناربارگاه مرتضی بودی؟
ویاکه زائرموسی الرضا بودی؟
بگودرمکه درحال دعاهستی ؟
ویامهمان شاه کربلا هستی؟
ویاهرنیمه شب دلتنگ وتنهایی..
عزاداربقیع وقبرزهرایی؟
دلم تنگ است یامهدی برای دیدنت هردم
حلالم کن اگریکدم توراآزرده ات کردم
دراین دنیاکه گردیده پراز نیرنگ ونامردی
دعایت میکنم هرشب که فردایش توبرگردی…
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
فقط بيا . . .همين .
اومدم دعا کنم تا که بیای
هی خداخدا کنم تا که بیای
بعداز این میخوام که همراه دعا
دوری از خطا کنم تا که بیای
***
اومدم بگم منو نگا کنی
تو نمازشب برام دعا کنی
اومدم که التماست بکنم
نشه یک لحظه منو رها کنی
***
اگه تو بیای آقا بهار میاد
تو دل منتظرات قرار میاد
یه روز عاشقات بهم خبر میدن
آقامون داره با ذوالفقار میاد
***
میای و لبارو خندون می کنی
مهربونی رو فراوون می کنی
شب انتظار دیگه تموم میشه
میای و دردا رو درمون می کنه
***
میای و غم از تو سینه می بری
میاری صفا و کینه می بری
کاشکی که زنده باشیمو ببینیم
که میای مارو مدینه می بری
***
میای و با چشمای تر میخونی
میای از غربت حیدر میخونی
چه قیامتی میشه وقتی آقا…
برا ما روضه ی مادر میخونی
***
کاشکی از باغ خزونت بخونی
از عموی مهربونت بخونی
ما چقد لطمه بصورت می زنیم
وقتی که از عمه جونت بخونی
راههاي ورود شيطان
(دقت كنيد اشتباه نشه : اين داستان جزءصحبتهاي آقاي قرائتي نمي باشد. صرفا جهت لبخند اززبان يك دانشجو)
ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺟﺎﻟﺐ ﺗﻴﮑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻦ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮﺍ : ﻳﻪ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻫﻲ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺳﺮﻱ ﻣﻴﻮﻣﺪ ﺳﺮ ﮐﻼﺱ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﺧﺎﻧﻤﻬﺎ ﺗﻴﮑﻪ ﻣﻲ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ . ﻳﻪ ﺭﻭﺯ ﺩﺧﺘﺮﺍ ﺗﺼﻤﻴﻢ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺑﺎ ﺍﻭﻟﻴﻦ ﺗﻴﮑﻪ ﺍﻱ ﮐﻪ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﺍﺯ ﮐﻼﺱ ﺑﺮﻥ ﺑﻴﺮﻭﻥ … ﻗﻀﻴﻪ ﺑﻪ ﮔﻮﺵ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺭﺳﻴﺪ … (ﻣﻴﺪﻭﻧﻴﺪﮐﻪ ﺗﻮﺳﻂ ﻋﺪﻩ ﺍﻱ ﺍﺯ ﺁﻗﺎ ﭘﺴﺮﻫﺎﻱ ﺟﺎﻥ ﺑﺮ ﮐﻒ ….) !!ﺟﻠﺴﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮐﻤﻲ ﺩﻳﺮ ﺍﻭﻣﺪ ﺳﺮ ﮐﻼﺱ ﻭ ﺑﺮﺍﻱ ﺗﻮﺟﻴﻪ ﺩﻳﺮ ﺁﻣﺪﻧﺶ ﮔﻔﺖ : ﺍﺯ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﻴﻮﻣﺪﻡ ﺩﻳﺪﻡ ﻳﻪ ﺻﻒ ﻃﻮﻻﻧﻲ ﺍﺯ ﺩﺧﺘﺮﺍ ﺗﺸﮑﻴﻞ ﺷﺪﻩ ﺗﻌﺠﺐﮐﺮﺩﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺟﻠﻮ ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ ﭼﻲ ﺷﺪﻩ؟ ﺩﺧﺘﺮﺍ ﮔﻔﺘﻨﺪ :ﺑﺎ ﮐﺎﺭﺕ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﻳﻲ ﺷﻮﻫﺮ ﻣﻴﺪﻥ !!!… ﺩﺧﺘﺮ ﺧﺎﻧﻮﻡ ﻫﺎ ﭘﺎﺷﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﺮﻥ ﺑﻴﺮﻭﻥ ،ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ ﮐﺠﺎ ﻣﻴﺮﻳﺪ؟ ﻭﻗﺘﺶ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺳﺎﻋﺖ 8 ﺑﻮﺩ الان دیگه ثبت نام نمیکنن!! ! ﺗﻤﺎﻡ ﮐﻼﺱ ﺭﻓﺖ ﺗﻮ ﻫﻮﺍ !!!!!!
فکر کنم این اتفاق تو دانشگاه امیرکبیر بود و حدود 7سال پیش
هفت تصوير خاطره انگيز
ا ثبا ت ادعا درعمل
داستان کوتاه سه پیرمرد
زنی از خانه بیرون آمد و سه پیرمرد را با چهره های زیبا جلوی در دید.
به آنها گفت: « من شما را نمی شناسم ولی فکر می کنم گرسنه باشید، بفرمائید داخل تا چیزی برای خوردن به شما بدهم.»
آنها پرسیدند:« آیا شوهرتان خانه است؟»
زن گفت: « نه، او به دنبال کاری بیرون از خانه رفته.»
آنها گفتند: « پس ما نمی توانیم وارد شویم منتظر می مانیم.»
عصر وقتی شوهر به خانه برگشت، زن ماجرا را برای او تعریف کرد.
شوهرش به او گف
ت: « برو به آنها بگو شوهرم آمده، بفرمائید داخل.»
زن بیرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. آنها گفتند: « ما با هم داخل خانه نمی شویم.»
زن با تعجب پرسید: « چرا!؟» یکی از پیرمردها به دیگری اشاره کرد و گفت:« نام او ثروت است.» و به پیرمرد دیگر اشاره کرد و گفت:« نام او موفقیت است. و نام من عشق است، حالا انتخاب کنید که کدام یک از ما وارد خانه شما شویم.»
زن پیش شوهرش برگشت و ماجرا را تعریف کرد. شوهـر گفت:« چه خوب، ثـروت را دعوت کنیم تا خانه مان پر از ثروت شود! » ولی همسرش مخالفت کرد و گفت:« چرا موفقیت را دعوت نکنیم؟»
فرزند خانه که سخنان آنها را می شنید، پیشنهاد کرد:« بگذارید عشق را دعوت کنیم تا خانه پر از عشق و محبت شود.»
مرد و زن هر دو موافقت کردند. زن بیرون رفت و گفت:« کدام یک از شما عشق است؟ او مهمان ماست.»
عشق بلند شد و ثروت و موفقیت هم بلند شدند و دنبال او راه افتادند. زن با تعجب پرسید:« شما دیگر چرا می آیید؟»
پیرمردها با هم گفتند:« اگر شما ثروت یا موفقیت را دعوت می کردید، بقیه نمی آمدند ولی هرجا که عشق است ثروت و موفقیت هم هست!
بله… با عشقه که میتونید هر چیز یکه می خواهید به دست بیارید .
رنج یا موهبت
.آهنگری با وجود رنجهای متعدد و بیماری اش عمیقا به خدا عشق می ورزید. روزری یکی از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت،از او پرسید
تو چگونه می توانی خدایی را که رنج و بیماری نصیبت می کند، را دوست داشته باشی؟
آهنگر سر به زیر اورد و گفت
وقتی که میخواهم وسیله آهنی بسازم،یک تکه آهن را در کوره قرار می دهم.سپس آنرا روی سندان می گذارم و می کوبم تا به شکل دلخواه درآید.اگر به صورت دلخواهم درآمد،می دانم که وسیله مفیدی خواهد بود،اگر نه آنرا کنار میگذارم.
همین موصوع باعث شده است که همیشه به درگاه خدا دعا کنم که خدایا ، مرا در کوره های رنج قرار ده ،اما کنار نگذار
آیا قرآن بخت و اقبال را قبول دارد؟
پیوند: http://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=105464
بخت و شانس و طالع، پیروزی و شكست و ناكامی، همه نزد خداست خدائی كه حكیم است و مواهبش را بر طبق شایستگیها تقسیم میكند، شایستگیهایی كه بازتاب ایمان و عمل و كردار خود انسانها است(ر.ك: تفسیر نمونه، همان، ج 15، ص 491.)
كراما ت شهــــــــــــدا
باوري كه از دفاع مقدس بايد داشت.
اشک میریخت و میگفت" از این عملیات زنده بر نمیگردم"
پیوند: http://www.aviny.com/rahiyan_noor/revaiat-eshgh/khatere/249.aspx
عملیات کربلای هشت فرا رسیده بود. سیدمحمود شب عملیات طبق رسم شب های عملیات با دوستانش وداع کرد. او که به پهنای صورت اشک می ریخت به فرمانده اش گفت از این عملیات برنمی گردم.
94/07/06
"آخه وا سه نذ ري ا ما م حسين ميخوا م"
روز مباهله بر مسلمین مبارک باد ...
شا ید بـا ور نکنید........اما اینها آد مها یی هستند که
شا ید بـا ور نکنید…
اما آدم هایی پیدا می شوند
که بی هیچ غــمی
یا اضطــرابی
زنــدگی می کنند.
با اینکه پول چندانی ندارند،
• خــوب می پوشند
• خــوب می خورند
• خــوب می خوابند
• به موقع عبادت می کنند
• از زنـدگی خانـوادگی لذت می برند …
گاهی غمگین می شوند
ولی
خــم به ابرو نمی آورند
و رضایت می دهند به خواسته خدا
اینها غالبا حالشان خــوب است …
و موقع مُردن
آســان می میرند
معمولا در خــواب
لب چشمه …
اینها آدمهایی هستند که
توقع چندانی از زندگی ندارند
و زندگی را تنها یک سفر می دانند.